لطفا پخش نکنيم...

ساخت وبلاگ
بارها با خودم میگویم قبلا هم دنیا انقدر تاریک بود یا هر چه عمرش بیشتر میشود انقدر سیاهی را با خود میکشد و بر حجم تلخی اش می افزاید.  بزرگ شدن شوخی قشنگی نبود. به لطف شبکه های اجتماعی خبری پنهان نمی ماند، احتمالا خوب است که مردم آگاه شوند از آنچه دوروبرشان میگذرد و شاید به صلاح نیست از آن قسمت که چشم و‌گوش مردم باز میشود. دختربچه ای گم شده بود به اندازه ی پ لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 82 تاريخ : شنبه 5 خرداد 1397 ساعت: 13:40

چند هفته پيش دو قطار بهم برخورد کردند.... آمار کشته ها خيلي بالا بود.... مکان اتفاق خيلي دورتر از خانه ي ما بود نميشد لمسش کرد اما..... درد و رنج بازماندگان همين نزديکي ها بود...چند خيابان و جاده آنورتر...شيون ها را حتي نميتوان تصور کرد و مادرهايي که ديگر هيچ وقت به زندگي عادي باز نخواهند گشت و.... پدرهايي که ديگر هيچ وقت بلند نخواهند خنديد.... برادرهايي که ديگر دست در گردن کسي نخواهند انداخت و خاهرهايي که نبايد در کنارشان نام برادر آورد..... از همسران و فرزندان و غصه هايشان ميگذرم که پر واضح است چه خواهد گذشت.....ميرسم به عشاق، به معشوقه هاي مخفي که مانده اند پشت خطي که هي ميگويد مشترک مورد نظر در دسترس نيست.... مانده اند سر کوچه اي که بنرهاي سياه رنگش باد را به سکوت وا داشته، مانده اند خيره به عکس اعلاميه اي کنار خانه اي که قرار بود عروسش شوند يا دامادش و اکنون...  در برويشان بسته است، همچون بغض فرو خورده اي که نميتواند همه جا بشکند...... شده اند دور نگر مجلس ختمي روي سنگ قبري که براي فاتحه خواندن و شکستن بغض سکوتشان بايد ساعت ها منتظر شوند تا آشنايان رسمي بروند و اين آشناي آشنا لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 25 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 9:53

آرايشگاه را دوست دارم، جزوِ حجم انبوه مکان هاي زنانه اي است که خروارها اطلاعات اعم از هر نوعي در آن رد و بدل ميشود و ميتواند براي فضولي هاي من جايي چرب و چيلي باشد. امروز اما.... وارد که شدم نوبتش بود. براي هاشور ابرو آمده بود و در تشريح اين فن بايد گفت روشي است که براي پررنگ کردن و در برخي موارد براي از نو کشيدن ابرو استفاده ميشود، چگونگي اش را بايد از اهل فن پرسيد و احکام ديگرش را از اهل شرع،  من و امثال بنده ي بانو فقط حرفش را شنيده ايم و احيانا گاهي حين اجرا عملياتش را ديده ايم و در نهايت نتايجش را به وفور در دور و برمان مشاهده نموده ايم...  کجا بودم؟؟؟آهان وارد که شدم روي صندلي مخصوص بود و باعث شد به خودم بگويم،از لحظات انتظار لذت ببر... اينکه ميگويم لذت ببر دليل دارد، واقعا گاهي لازم است عجله نداشته باشيد و از لحظه لحظه ي نشستن هاتان لذت ببريد. با مردم معاشرت کنيد و بگوييد پيش آمده و چاره اي نيست حداقل تلاش نکن و بنشين و لذت ببر... چه اعصابتان خورد شود چه خوش بگذرد، زمان نه کوتاه ميشود و نه کش مي آيد..... کجا بودم؟؟؟آهان!  روي صندلي مخصوص بود. نشستم و طبق معمول بحث لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 18 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 9:53

فقط9سال دارد. يعني با دو دست ميتواند بگويد چند سالش است. نشانم ميدهندش. با اشاره ي ابرو. خودش نفهمد. کاش اجازه داشت خودش بفهمد و من ميتوانستم بغلش کنم و بگويم بغض فرو خورده اش را بيرون بريزد. نکند همکلاسيهايش بفهمند نگاهش ميکنم. خيرگي چشمانم را ميدزدم. راه ميافتم و آشفتگي دخترکي 9ساله را در همه جا بذر ميپاشم تا برويد و درخت شود و همه ببينند چه کودکاني که "تو" نميشنوند که اگر بشنوند بايد ساعات متمادي جلساتي را مهمان روانشناسي شود که از ذهنشان پاک کند "تويي" را که سهوا به جاي "شما" از دهان کارگر خانه در رفته است و در مقابل چه کودکاني که...صورتي نگران، جثه اي نحيف اما کشيده، چشماني درشت که از لاغري صورت استفاده کرده و نصف صورت را پوشانده و به طرز عجيبي هم دو دو ميزند، هم پلک و خودش که هر لحظه حتي با افتادن کاغذ روي ميز برميگردد و من ميتوانم صورت رنگ پريده و نااميد او را در آنروزي که نتوانست توصيه ي مادرش را انجام دهد تصور کنم.پرده ي اول: مردي لاغر اما کشيده کنار راهرو ايستاده گاهي به ته راهرو خيره ميشود، چند قدمي خيز برميدارد و و روي نوک پا بلند ميشود و گردنش را دراز ميکند تا پايين راهرو لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 17 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 9:53

يکي بود، اون زماني که بود خيلي حرفاي قشنگي ميزد، از اون حرفا که موقع شنيدنشون با خودت ميگي عجب حرفي!اما نميتوني براشون مثالي پيدا کني پس بخودت ميگي بيشتر بازي با کلماته و گوينده فردي کمالات دار! گفتم چه جوري هاست که شما در مقابل غم و غصه و مرگ آدم ها اين همه صبر داري؟ گفت سنت که بالاتر بره، وقتي هر روز بري مراسم ختم يه جوون شاخ و شمشاد، وقتي نزديکترين کسات بميرن و براشون گريه کني و مجبور بشي برا تشکر از لطف هم دردي کنندگان گريه اتو قطع کني و براشون پاشي ميفهمي دنيا ارزش هيچي رو نداره! ميفهمي خودت هستي و خودت که بايد قضاوت کني رفتارتو، بايد قبل اينکه از خودت مطمعن نشدي تو زندگي اين و اون دنبال دليل رفتارشون نگردي!بايد تحمل کني، جيگرتو بذاري زير دندوناي آسيابت و مزه ي خون دماغتو پرکنه و صدات در نياد.يکي نبود! حالا ديگه نيست، ديروز فهميدم اين تيکه از حرفايي که فکر ميکردم شعاره، واقعا نيست، شعار بوودنش رو ميگم. گاهي به کاري مجبور ميشي که حتي تصورش برا خودتم سخته. کارتو ميکني، سرتو گرم ميکني، به روي خودت نمياري اما يه لحظه که مجال فکر کردن ميرسه با خودت ميگي دارم چکار ميکنم؟ نفس عملت نميدون لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 35 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 9:53

پيرمردي ديده ام با کيسه اي نه پر از انار، کيسه اي با چندتا انار، انارهاي نه درشت و سرخ، انارهاي کوچولو وريز اما توي دلم گفتم خدايا شکرت اين ها هم امشب انار دارند، دلشان شاد. اين ورتر مردي بساط جورابش راپهن مي کرد گفتم خدايا سهم شب چله اش رابرسان تا دل اين ها هم شاد شود. توي راه ميان خش خش برف هاي زير پايم گفتم خدايا امشب را بي خيال امتحان الهي ات شو. به آن ها که ندارند برسان با دلي خوش، به آنها هم که دارند دل خوششان يادت نرود. دل همگي شاد. يلدا مبارک لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 13:48

تاريکي، مرگ عزيزان، تنهايي، بي پولي و............ اين ها ترسناک ترين هاي دنيا بودند براي من اما...............جديدا فهميده ام ترسناکترين دنيا آدمي است که هيچ چيز برايش مهم نباشد..........محبتي نداشته باشد به کسي، از کسي حرف نشنود، هيچ کس برايش مهم نباشد و آن وقت از همه پله مي سازد.نمي دانم ديده ايد يانه اماااااااااااااااااااااااااااا وحشتناک است ديدنشان. با خودت مي گويي چه چيزي جلوي اين آدم را مي تواند بگيرد. وقتي عاطفه و اخلاقياتي برايش نمانده و آنوقت وحشت مي کني از اينکه نکند زندگي تورا هم ببلعد و آن وقت .........براي او مهم نخواهد بود که چه مي شود اماااااااااتو..............ترسناک است حتي تصوير خيال آن روز لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : ترسناک ترین موضوعات, نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 13:48

چقدر حرف مي زنيم. چقدر حرف مي زنند. نمي شنويم. نمي شنوند.خدايا شکرت. شکرت که يک دهان دادي و دو گوش. فکر آن روزي را بکنيد که خدا يک گوش ميداد و دوزبان.براي خودش فاجعه اي است توانايي انسان هايي که با داشتن دو گوش و يک دهان انقدر کم مي شنوند و انقدر زياد حرف مي زنند.حرف زدن مشکل نيست اما حرف ديگران را دست مايه ي صحبت قراردادن فاجعه است. يک لحظه فکر کردن به اين کافي است تا يادمان بيايد که به والله اين که من درباره ي او مي گويم هيچ ربطي بمن ندارد. تازه به هيچ درد من و شنونده نمي خورد. خدايا يادم بيار دو گوش دارم يک زبان. لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : دو گوش ویک زبان,یک زبان دو گوش, نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 13:48

از همه ي کافه نشبنان معذرت ميخواهم بعد صدسال بر گشته با يک متن بالاي هجده سال.يک اتوبوس ديگر ومن مسافرش.فهميدم اگر دنيا پر از کثافت است تقصير من هم هست وقتي زن آن طرف راهرو با صندلي جلويش عشقبازي ميکند درحالي که بچه اش روي پايش لم داده است. از صحنه هاي بالاي هجده سالش ميگذرم و فقط حرص ميخورم، تو خيال خودم اعتراض ميکنم و دم گوششان ميزنم و بعد که بر ميگردم به واقعيت! اتوبوس ساکت است مسافران خوابند و من هم خواب و صحنه بالاي.....حقم است تا خرخره توي کثافت وول بخورم. به موبايل و کوفت و زهرمار فحش بدهم.حقم است بازگردم به نقطه ي صفر بي اعتمادي به مردها.حفم است بترسم از زنان وسوسه گر و بي اعتماد شوم.خدايا با من نه....نميتوانم.به شاگرد راننده گفتم جايم را عوض کند. خوابم برد و صبح بدون اينکه پشت را نگاه کنم از اتوبوس پايين آمدم. پشت سر گذاشتم و تمام شد. لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 13:48

هرچي کارت بانکي توي کوچه ومحله ، فاميل ودوست و دشمن،آشنا وغريبه بوده جمع کرده و آورده جلوي عابر بانک.با يک قيافه ي حق به جانب که کاشف هرچيز که بنظرتون تو دنيا مهمه جلوش کم مياره اخمي هم به دورو برش ميکند که انگار هسته ي اتم دارد مي شکافد.بهش که ميگويي خانم، يه لحظه اگه ممکنه من کارم روانجام بدم، زود تموم ميشه.يه نگاهي مي اندازد که تا تمام شدن دانه ي آخر کارت آب دهان قورت مي دهي..حتي آخرش تصميم داري بگويي تا کارم تمام شود برايتان جا نگه ميدارم اگر کارتي فراموشتان شد در خدمت هستيم. لطفا پخش نکنيم......ادامه مطلب
ما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 13:48