يکي بود، اون زماني که بود خيلي حرفاي قشنگي ميزد، از اون حرفا که موقع شنيدنشون با خودت ميگي عجب حرفي!اما نميتوني براشون مثالي پيدا کني پس بخودت ميگي بيشتر بازي با کلماته و گوينده فردي کمالات دار! گفتم چه جوري هاست که شما در مقابل غم و غصه و مرگ آدم ها اين همه صبر داري؟ گفت سنت که بالاتر بره، وقتي هر روز بري مراسم ختم يه جوون شاخ و شمشاد، وقتي نزديکترين کسات بميرن و براشون گريه کني و مجبور بشي برا تشکر از لطف هم دردي کنندگان گريه اتو قطع کني و براشون پاشي ميفهمي دنيا ارزش هيچي رو نداره! ميفهمي خودت هستي و خودت که بايد قضاوت کني رفتارتو، بايد قبل اينکه از خودت مطمعن نشدي تو زندگي اين و اون دنبال دليل رفتارشون نگردي!بايد تحمل کني، جيگرتو بذاري زير دندوناي آسيابت و مزه ي خون دماغتو پرکنه و صدات در نياد.يکي نبود! حالا ديگه نيست، ديروز فهميدم اين تيکه از حرفايي که فکر ميکردم شعاره، واقعا نيست، شعار بوودنش رو ميگم. گاهي به کاري مجبور ميشي که حتي تصورش برا خودتم سخته. کارتو ميکني، سرتو گرم ميکني، به روي خودت نمياري اما يه لحظه که مجال فکر کردن ميرسه با خودت ميگي دارم چکار ميکنم؟ نفس عملت نميدون لطفا پخش نکنيم......
ادامه مطلبما را در سایت لطفا پخش نکنيم... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ccoffesarcheshmed بازدید : 35 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 9:53